وقتی در اواخر قرن ۱۹ میلادی، سر آرتور کانن دویل شخصیت شرلوکهولمز را خلق کرد شاید تصور این را نمیکرد که این کارآگاه خصوصی زادهی یورکشایر، به یکی از مشهورترین و شناخته شدهترین شخصیتهای خیالی تاریخ تبدیل شود؛ به طوری که حتی بسیاری به این باور برسند که او شخصیتی واقعی بوده است. تا کنون اقتباسهای زیادی از شخصیت و داستان شرلوکهلمز در ادبیات، سینما و تلویزیون صورت گرفته است. شرلوک همواره نقطه اصلی توجه و محبوب همگان بوده و هر اثری که نام او را بر خود داشته با استقبال روبهرو شده. اما چه اتفاقی میافتد که به آن سمت داستان نیز نگاهی بیندازیم؟ شرلوک را از محل توجه همگان کمی کنار ببریم و این بار داستان دشمن بزرگاش را تعریف کنیم؟ انیمه موریارتی وطن پرست (Moriarty the Patriot)، این بار ما را به آن سوی داستان برده و از پنجره دید دشمن درجه یک شرلوکهلمز یعنی جیمز موریارتی داستان متفاوتی را برای ما روایت می کند.
موریارتی وطن پرست بر اساس مانگایی به همین نام نوشتهی ریوسوکه تاکئوچی Ryōsuke Takeuchi و با طراحی هیکارو میوشی Hikaru Miyoshi توسط استودیوی شناخته شدهی production I.G در قالب ۱۱ قسمت ساخته شد و در پاییز ۲۰۲۰ پخش گردید. از سال ۲۰۱۴ تا اکنون حدود ۱۳ جلد از مانگای این اثر چاپ شده و انتشار آن همچنان ادامه دارد. داستان انیمه در اواخر قرن ۱۹ میلادی رخ میدهد. در عصری که امپراطوری بریتانیا تبدیل به ابرقدرتی جهانی شده اما تبعیض و فاصله طبقاتی در این کشور موج میزند. عده بسیار کمی از مردم موفق میشوند به سطحی بالاتر برسند، در حالی که اشرافزادگان قوانین خود را بر جامعه تحمیل میکنند. بعد از این که خانوادهی اشرافی آلبرت موریارتی میپذیرند که سرپرستی دو یتیم را _ ویلیام جیمز و لوئیس جیمز_ به عهده بگیرند، آلبرت متوجه میشود که هر سهی آنها نفرت مشترکی از اشرافیت انگلستان دارند. در نهایت این سه تصمیم میگیرند به هر قیمتی که شده اساس این شکاف طبقاتی و اشرافیگری را براندازند.
همان گونه که واضح است، نقطه اصلی توجه داستان شخصیت ویلیام جیمز موریارتیست. او خود را مشاور جنایت نامیده و در سودای تغییر کشورش به جایی بهتر برای زندگی است. هدفی که تنها راه رسیدن به آن را فرو بردن لندن در قلب جرم و جنایت میبیند. جرم و جنایت برای او وسیلهای برای تغییر دادن سیستمی است که مسئول نابرابری در این جامعه است و البته کسی باید باشد تا این حرکت را آغاز کند. مرگ در چشم او تلنگری برای جامعهای است که در چنگال نظام نابرابر گرفتارشده، و هیچ چیزی همچون مرگ چشم انسان را باز نمیکند و او را به خود نمیآورد.
داستان در ابتدا با ریتمی سریع آغاز میشود. در قسمت اول فضایی کلی از آنچه در ادامه باید انتظار داشت را به مخاطب میدهد و از همان ابتدا متفاوت بودن خود را به رخ میکشد. در حقیقت میشود گفت که نیمه اول انیمه از ضربآهنگ و ریتم بهتری در روایت برخوردار است و در نیمه دوم معطوف به وارد شدن شخصیتی جدید کمی آرامتر پیگیری میشود. به غیر از ویلیام و برادرانش دو کاراکتر فرعی دیگر نیز در داستان حضور دارند که البته به وضوح به آنان پرداخته نشده و جای خالی پس زمینه داستانی این دو و چگونگی و چرایی آشناییشان با خانواده موریارتی کاملا حس میشود؛ و البته چندان به ابعاد شخصیتی آنها نیز توجه نشده، ولی شاید همچنان که فلشبکهای ابتدای انیمه حفرههای داستانی خانواده موریارتی را پر کرد، در فصلهای بعدی در مورد گذشته و ریشه این کاراکترها هم بیشتر بفهمیم.
داستان چندان خودش را درگیر معماهای سخت و پیچیده نمیکند و در حقیقت بیشتر به این ناظریم که موریارتی چگونه با هوش بینظیرش نقشه جنایتهای خود را میکشد و اهدافش را انتخاب میکند. چیزی که در اینجا کمی بیننده را درگیر میکند این است که آیا باید موریارتی را به چشم یک ویلن در داستان نگاه کرد یا یک ضدقهرمان؟ متاسفانه داستان چندان به ابعاد عمیقتر ویلیام موریارتی نمیپردازد و ترجیح میدهد همان تصویر یک انسان آرمانگرا ولی با نیات و اسباب شرورانه را برای ما نگه دارد. یک نابغه شرارت که برای رسیدن به هدف خود از ابزار جنایت بهره میبرد، و با ورود شرلوکهلمز ، انیمه تلاش میکند با رابطه و برخوردهای صورت گرفته یک ۲ قطبی بین موریارتی و هلمز ایجاد کند که البته چندان به موفقیت نمیرسد. خوشبختانه انیمه به مرز کلیشهای شدن نزدیک نمیشود و تا پایان به لطف این پلات داستانی متفاوت فرم اصلی خود را حفظ میکند.
موسیقی انیمه به خوبی با فضای داستان که در لندن قرن نوزدهمی رخ میدهد همخوانی دارد، و البته تیتراژهای آغازین و پایینی شنیدنی دارد که جدا از خود موسیقی توجه به متن آن هم خالی از لطف نیست. طراحی شخصیتها و آرت کلی داستان هم قابل قبول است و همچنین انیمه از صداگذاری خوبی نیز برخوردار است. در نهایت میتوان گفت که ایده نوشتن یک داستان بر اساس دشمن بزرگ شرلوک با ورود به مدیوم رنگارنگ و خاص انیمه تبدیل به اثری تماشایی شده که فارغ از کاستیها تماشایش خالی از لطف نیست.